محل تبلیغات شما

بالاخره تونستم بفهمم.من خودمو دوست دارم.

اینو وقتی فهمیدم که سعی کردم مثل اکثر ادما یه روال روتین از زندگی رو تقلید کنم و به بن بست خوردم

خب من دقیقا نمیدونستم اسم چیزی که توی وجودم غل غل میکرد رو چی میذاشتم؟حس؟علاقه؟کشش؟هزارتا مترادف میتونم واسش پیدا کنم که هرکدوم یه جور بهمم میریختن.همه رو جارو زدم و دو کلمه جایگزین اون همه مترادف کردم.یه اسم واسش گذاشته بودم"آدم خوبه "ذهن و خیالاتم!

خب.اگه بخوام با خودم رو راست باشم کلا بودنش و حضورش زندگیمو بهم میریخت!ادما چقدر میتونن در حق خودشون بدی کننبا اینکه میبینن "ادم خوبه" ها داره به مرز نابودی میندازتشون ولی بازم دست از اون فعل و انفعالاتی که غل غل میکنه برنمیدارن!یادمه اخرین باری که خیلی به هم ریختم دی ماه بود.جزوه هارو که میدیدم اشکم میومدتمرکزم صفر شده بودنمیدونم چند سال پیششایدم میدونم و میخوام خودمو گول بزنم.به هر حال تظاهر کردن کار عاقلانه ای به نظر میاد تا دفعاتی رو نشمری که چندین بار نابود شدی:)

بدون اینکه بتونم یه خط از جزوه رو بخونم فرداش نشستم سر امتحان تجارت سه.فاجعه بود!اونم تجارت با صلاحی!!این خیلی احمقانست که وقتی خودکارو دستم گرفته بودم بدون اینکه بتونم یه خط بنویسم دستم انقدر لرزید که مراقب بهم دوتا شکلات داد :)))) سیما برو بر نگام میکرد و ترسیده بود چرا انقد رنگ وروم سفید شده.همه اونایی که تو کلاس 708 نشسته بودن امتحان میدادن با تعجب نگام میکردن خیلی خنده دار بود قیافه هاشون :)))برگه تا اخرش سفید بود.دقیقا یادمه چی وسط اون همه سفیدی نوشتم:سلام.نمیخوام بهانه بیارم استاد.هیچ کسم از اقوامم فوت نکردهفقط حال خودمو دلم خوب نبود.من حتی یه خطم نخوندم برای فرار از صداهای مغزم اومدم سر جلسه چون خونه موندن داشت لهم میکرد و اتاق بهم فشار میاورد.به درستون بی توجه نبودم با کمال میل هم ترم بعد باهاتون برمیدارمبابت تمام زحماتی که این ترم کشیدید ازتون سپاسگزارمنمره ها که اومد سیما رفته بود تو پنلم میگفت تجارت شدی ده و نیم =))))) روانی رفته بود برام اعتراض زده بود سرخود =)))) الان صلاحی فکر میکرد عوض دستم درد نکنه ای بودکه باید نثارش میکردم.ولی اون نیم نمره نمیدونم چی بود شاید بخاطر تشکری که ازش کردم:))))

اینارو نوشتم تا یادم بمونه اونروزا از یادم نمیره.اون عذابایی که کشیدم.اون اشکایی که تا به جزوه ها زل میزدم میچکیدرو برگه.اون نخواسته شدنی که با صداش میخ ذهنم شده!

رمان مستی و دیوانگی ♡

اژدر نوشت درونم ^.^

خیال هایم لکنت دارند

اون ,رو ,یه ,میکرد ,غل ,دستم ,اینکه بتونم ,بدون اینکه ,میکرد و ,رفته بود ,غل غل ,بدون اینکه بتونم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دختر یلدا